اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

فر

بعضیام هستن که موهاشونو فرمیکنن وا3 قشنگی

بعضیام وا3 تنوع

بعضیام وا3 تفریح

یا "هرسه مورد!"


اما یک هدف مستتر بالقوه ای(!) در فرکردن مو وجود داره که بنده بهش پی بردم!

"کم کردنِ ارتفاعِ مو!"



باید واقعا خوشحال باشید که همچین اطلاعات علمی دراختیارتون قرار میدم!

این چه وعضشه!

عاغا این چه وعضشه !؟

توی هر وبی میری...

پس زمینه مشکی

عکس ی نفر که سرشو بین دوتا دستاش گرفته

عاشق شده

.

.

.

بعد "طرف مقابل" وِلِش کرده رفته! این بدبختم اومده وب زده و نوشته های غمگین و آه و واویلــــــــــــــــا...


اصن افسرده شدم

این "طرف مقابل" خجالتم نمیکشه...خو برگرد پیش این بدبختی که دوست داره مث بچه آدم زندگیتو بکن...کجا رفتی خیرِسرت!

ی ملتی رو دپرس کرده...

عه عه



پ.ن1=اصن نمیتونم درک کنم چطوری ی نفر ی روز ادعای دوست داشتنتو میکنه بعدم میدونه مثلا طرف مقابلش چقد دیوووونشه! بعد ولش میکنه میره!...اصن ی وضعی...اینا چه جور موجوداتی هستن؟!...خداداند



پ.ن2= با دوست کنج فقر بهشت ست و بوستان

           بی دوست خاک بر سرِ جاه و توانگری...!

                    (سعدی)

آزمایشگاه

انقد الان اعصابم خورده که نگو!

امروز آزمایشگاه شیمی داشتیم ، باکلی ذوق و شوق رفتم سرِ کلاس...

ولی چشمتون روزه بد نبینه!!...افسرده تر از زمانی که آهنگِ "امپراطور" مهدی یراحی رو گوش میدم برگشتم!


اصن بعده آزمایشگاه فهمیدم امپراطوره غم و غصه برای یک شیمیست (!) "نگرفتنِ نتیجه ی مطلوب از یک آزمایشِ شیمیایی" می باشد!!

حالا اصن به کسرِ نمره در ابعاد کثیر! برای کسانی که از آزمایش نتیجه ی مطلوب رو نمیگیرنم نداریما!

روز مبادا!

بعضی از شعرا خیلی باحال و مَشتی هستن فقط اشکالشون اینه که به حال و روزت نمیخورن!

ولـــــــــــــــــــــــــــــــــی خفن قشنگن!

این جور آهنگا و شعرا رو باید ذخیره کرد وا3 روز مبادا! البته نه اینکه الان از گوش دادن بهشون لذت نبریا نه! فقط باید نگهشون داری که روز مبادا بیشتر ازشون فیض ببری...

به طور مثال:

چشمای تو مال من بود

دیگه نگاهتم ندارم

اگه چشماتو بگیری 

من دیگه چیزی ندارم

چشمای تو نمی بینه حلقه ی اشک توی چشمام

من واست می مردم اما...

باز هنوز خالیه دستام

ترانه ی "کار من نیست"----->سامان جلیلی


------------------

میگن هیچ عشقی تو دنیا مث عشق اولی نیست!!

میگذره ی عمری اما از خیالت رفتنی نیست

داغ عشق هیچکی مثل اونکه پس می زنتت نیست

چه بده تنها شی وقتی

هیچکسی هم قدمت نیست

چقده سخته بدونی اونکه که میخوایش نمیمونه

که دلش ی جای دیگست و همه وجودش مال اونه

چه بده برای اونکه جون میدی غریبه باشی

بگی میخوام باتو باشم

بگه میخوام که نباشی...

ترانه ی "عشق اول"--------->مهدی احمدوند


-------------------

انقده دوست دارم که وقتی دستاتو میگیرم

فکر اینم که چجوری جلو اشکامو بگیرم!!

...

ترانه ی "ساعت رفتن"--------->مهدی احمدوند



(البته اینا اکثرا توهم فانتزی و فوتوشاپن!توی دنیای واقعی پیش نمیاد...!

بدشانسی یا محبوبیت مسئله اینست!

یکی ازدوستان(!) این روزا خیلی هم خودشو هم منو داره اذیت میکنه!

مثلا از روی دوست داشتنه ولی نمیدونم من این دوست داشتنو نخوام باید کیو ببینم؟!

خب عزیزمن،جان من وقتی ی بارزنگ میزنی جواب نمیدم لابد نمیتونم دیگه وا3 چی 10باره دیگه زنگ میزنی!!

رو اعصابی جانم آبجی گلم من درس دارم،گرفتارم ...

مگه ما شب قبل باهم حرف نزدیم ؟!

خدایا به من رحم کن!


اومدم وا3 داداشم تعریف میکنم چند دیقه ای فقط قهـــــ قهــــــ میخندید!!

گفتم  وا3 چی حالا میخندی؟

گفت : آدم بدشانس تراز تو ندیدم! گیرِ چه آدمایی میفتیا...(چون اولین بارنیست که بنده گرفتاره این دسته افرادمیشم)

الد همون موقع دوباره زنگ زد! به داداشم گفتم الان من دقیقا سرمو به کدوم دیوار بکوبم؟!

(فقط همینم مونده بود که جناب خان داداش هم به بدشانسی های بنده اقرار کنند و پوزخند بزنند!!)


خب بابا من هر روز نمیتونم بیام پیشت که همدیگه رو ببینیم، هرروز هرروزم نمیتونم زنگ بزنم هر کی وا3 خودش کارو زندگی داره آبجی جان....لطفا درکـــــــــــــ کن!

ناراحتم میشه! خیرِسرم  دانشگاه میرم باید بشینم درس بخونم شماکه ی جورایی از هفت دولت آزادی نه دانشگاه داری،نه امتحان و تحقیق و امدادرسانی درکارهای منزل به مادرجان و مسئولیت ضبط و ربط کارهای اینترنتی خاندان و هزار تا دغدغه ی دیگه...



پ.ن= خدایا مُردم از اینهمه محبوبیت!.................هزار بار شُکر


قرمز و نارنجی!

یکی از خانم های مسئول دانشگاه با چند تا آقایونِ مسئول پشت ی میز نشسته بودن مشغول مرتب کردن پرونده های دانشجوهای جدیدالورود.

خانمه از یکی از آقایونِ مسئول پرسید : آقا پوشه ی رشته ی فلان چه رنگیه؟

آقای مسئول دستشو گذاشت رو پوشه های نارنجی و گفت: "این قرمزا" !

خانمِ مسئول گفت: اینا که نارنجیه ! حالا نارنجی بذارم یا قرمز؟ (چون هر دو رنگ پوشه ی نارنجی و قرمز روی میز بود)

آقای مسئول دوباره  به پوشه های نارنجی اشاره کرد و گفت "  همین قرمزا دیگه! "

البته آقای مسئول درست خیلی گرفتار بود ولی گمان نمیکنم که کوررنگی داشته باشه!

بازم خانمِ مسئول گفت: اینا نارنجیه. . . و باز هم عکس العمل آقای مسئول همین بود! به نارنجی میفرمودند قرمز!


خلاصه اینکه بنده بعد از نظاره ی این منظره یاد این جمله افتادم:

هر وقت آقایون  فرق بین رنگهای قرمز و  نارنجی و جیگری و دونه اناری وسرخابی وآلبالویی رو متوجه شدند خانم ها هم پارک دوبل رو یاد میگیرن!


والا . . .



نظر!

*از نظرات تبلیغاتی بدم میاد


*از قربون صدقه ی الکی هم بدم میاد(حالا اینکه بعضیا تکه کلامشون "عزیزمه"...بمـــــــــــــاند...بحثش جداس!)


*از این جمله بدم میاد"وبلاگ خوبی داری به وبلاگ منم ی سر بزن" قشنگ معلومه هیچکودوم از مطالب وب رو نخونده فقط خواسته سرسری   ی   نظری بذاره که بری وبشو ببینی! ی نظر مَشتی بدی!


*از این جمله بدم میاد "مارا با نام فلان لینک کنید و به ما خبر دهید!! تا لینکتان کنیم."


 اصن از جملات دستوری بدم  میاد! باید از ی وب خوشم بیاد تا لینکش کنم یا نظر بدم همینطوری الکی الکی که نمیشه!

بعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله...

کلا لینک شدن شرایط داره... حالا مقصودم از بیان این جملات این بود که میخوام  جدی جدی به این بحث تبادل لینک فک کنم.

علاقه مندان میتونن ی نظر مَشتی بِدَن که بنده با افتخار لینکشون کنم...(حالا لازم نیست خیلی به خودتون سختی بدیدا! اصن ی جمله ی قشنگم بنویسید حله! )


بعدا نوشت=عاقا تازه یادم اومد اینو یادم رفته! اینگونه نظرات که در سطور(!) بالا توضیح دادم که ازشون بدم میاد فقط "تایید" میشوند! و لاغیر...



زتـــــــــــــــــــــــــــــــ زیاد!!!



حس مزخرف

چه حسِ مزخرفیه که آدم دوست داشته باشه ی نفر دوسش داشته باشه که اون ی نفر نمیخواد سر به تنت باشه! حالا نه اینکه دوسش داشته باشیا ... نه!...فقط دلت بخواد که دلش تو رو بخواد!...

هه اصن فهمیدین چی گفتم!!؟

 ی وختایی آدم قاط میزنه دیگه!!

شما به دل نگیر...منم کلا توهم زدم داغـــــــــــــــــــــــــــــــــون!




خسته ام

دوباره سیب بچین حوا!

بگذار از اینجا هم

                  بیــــــرونمان کنند...



خداروشکر

خب خداروشکر همه چیز به خیر و نیکی گذشت و ثبت نام من با موفقیت انجام شد

کارت دانشجوییم رو گرفتم و بلافاصله رفتم پِرس کردم که مبادا بلا ملایی سرش بیاد!

ولی با اینکه امروز آخرین مهلت ثبت نام  بود بازم خیلی شلوغ بود و حتی خیلیا مدارکشونم کامل نبود میگفتن بهشون فردا باید برن فلان قسمت تا مثلا کارشون رو انجام بدن.

منو باش کلی ترسیده بودم فک میکردم فقط من مدارکم ناقصه و ثبت نام نکردم! اصن رفتم اونجا ملتو دیدم که چه چیزایی رو یادشون رفته! به خودم امیدوار شدم

بعدم هــــــــــــــــــــــــــــــی مامانم میگه تو کارات دیقه ی نودیه همش عجله عجله ای باید انجامشون بدی!

البته من کاملا ریلکسم!!() وا3 همینم مامانم حرصش در میاد!!


-ی سر رفتم آموزش پرورش وا3 مدارکم یادِ ماکتی که برای جشواره ی خوارزمی درست کردم و به هیچ نتیجه ی مطلوبی هم نرسید و کل زحمتای من هم به باد فنا رفت افتادم!! کاش حداقل بهم پس میدادنش...خیلی دوسش داشتم چون براش کلی زحمت کشیده بودم. آخه میگن هرچی که وا3 جشنواره میفرستن رو توی آموزش پرورش نگه میدارن البته بعد 2-3سال فک کنم دیگه یا موریانه ها خوردنش یا انداختنش توی زباله ها توسط تجزیه کننده ها نابود شده!

به هرحال یادش بخیر...هنوزم عکسش توی گوشیمه...

(چند تا عکس یادگاری...با ی بغض و چند تا نامه !چندتا آهنگ قدیمی که همه دلخوشی هامه!!)


مخمصه

توی یه دردسر مزخرف افتادم که خدامیدونه!

فردا باید برم پست مدارک تحصیلیم رو بگیرم (البته اگه بِدَن که فک نکنم)!

قضیه ی اینم انقد مفصله که حال و حوصله ی توضیح دادنشو ندارم...

فقط درهمین حد که فردا آخرین مهلت ثبت نام دانشگاست و من هنوز مدارکم کامل نیست!

به قول ی بنده خدایی دلم میخواد یه ستون اینجا باشه سرمو بزنم بهش که از وسط نصف بشم!


من انقد در بحر عمیق گرفتاریام مستغرق شدم که حال و حوصله ی خودمم ندارم! بعد اونوقت دختره تو دانشگاه برگشته میگه:کلک ازدواج کردی؟! گفتم:برو بابا دلت خوشه ها!!من خودمم اضافی ام!

مردم به چه چیزایی فک میکننا!!

اصن توی دسته بندی موجودات باید متاهل ها رو از مجردا جدا در نظر بگیرن(دختره خودش متاهل بود!) کلن زمین تا آسمون افکارشون باهم فرق داره....