اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

بدشانسی

چندوقت پیش ما یه ازمایش انجام دادیم که طبق روال همیشگی بایدجلسه ی بعدگزارش کارش روبه استادتحویل میدادیم ولی چون رسم نمودار بود ویکم ما تجربه نداشتیم و استاد سختگیر بودوچندتا امتحانم پشت سرهم داشتیم وقت نشد که در زمان مقرر ماگزارش روبه استاد تحویل بدیم.

بخاطرهمین قرارشد من یه روزک استادقراره بیاددانشگاه ببرم ب استاد بدم،باهاشون تماس گرفتم گفتن بیا بده تحویل کتابفروشی دم در دانشگاه تا من برم ازشون بگیرم.خلاصه...

امروزمارفتیم دانشگاه پرسیدم فلان استاداومده:گفتن نه هنوزنیومده منتظرباش شایداومد،منم که دوست داشتم خودم گزارش روتحویل استادبدم تاخیالم راحت شه گفتم منتظرشم تااستادبیاد ولی هرچی صبرکردم نیومدن وگفتم طبق قرارمون میرم که ب کتابفروشی تحویل بدم ولی کتابفروشی هم خیلی شلوغ بود و حتی تا دم درش صف دانشجوهابرای گرفتن کارت ورودبه جلسه بود...اومدم زنگ بزنم ب استادببینم کی میان و من چیکارکنم متاسفانه گوشیم هنگ کرد وخاموش شد

تمام شماره ها هم توی گوشیم بود ونمیتونستم حتی حداقل باگوشی یه نفردیگه بااستادتماس بگیرم...

مدتی حوالی دانشگاه مشغول ور رفتن باگوشیم بودم که درست شه ولی نشد،حدودیکساعت بعدرفتم بازکتابفروشی که خلوت شده بود وگفتم که اینارو آوردم تاتحویل فلان استادبدید درکمال تعجب و ناباوری شنیدم:استاددقیقا پیش پای من رفتن کتابفروشی وپرسیدن که گزارش ما روبگیرن ولی مسئول کتابفروشی گفته چیزی نیاوردن واستادم رفته!

یعنی بدشانسی دراین حددددداااااااااااااااااااااااااااا

دلم میخواست خودم بندازم جلو ی تریلی 19(!)چرخ تا راحت شم!

یاسرموبکوبم ب دیوارکه منفجرشه!

ازبس ناراحت وعصبانی بودم ازخودم و شانس دَرِپیتم!!

اومدم خونه وبا یکی ازفامیلامون که ازگوشی و تعمیراتش سردرمیارن تماس گرفتم وگفتن که باید گوشیت رو ری استارت کنی و تمام برنامه های گوشیتم حذف میشه،ماهم ناچارباهزاربدبختی گوشی رو روشن کردیم و RESTART.....

همه چی حذف شد همه چی.....دوباره شماره ی استادروازیکی ازدوستام گرفتم وپیامی بدین شرح براشون ارسال کردم:

"سلام استاد

من امروز حدودساعت ده ونیم اومدم دانشگاه پرسیدم گفتن شماهنوزنیومدین،رفتم که گزارشارو تحویل کتابفروشی بدم دیدم خیلی شلوغه،دانشجوهاداشتن کارت ورودبه جلسه میگرفتن تادم درکتابفروشی هم دانشجو ایستاده بود!نشدکه برم داخل تواون شلوغی .گفتم باخودتون تماس بگیرم متاسفانه گوشیم هنگ کرد وهرکاری کردم روشن نشد!

یکساعت بعددوباره رفتم کتابفروشی گفتن مثل اینکه شمااومدین اونجاولی متاسفانه من که همون اطراف دانشگاه بودم متوجه نشدم خلاصه استاداین بدبختی ها بماند،اصن نمره هم هیچ!!فقط خواستم بگم خیلی شرمنده ی شما شدم...

حلالم کنید!"

والسلام

نظرات 4 + ارسال نظر
خاطره دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 15:15 http://khatereart.blogfa.com

سلام خوبی؟
اپم بدو بیا

خاطره شنبه 7 دی 1392 ساعت 16:06 http://khatereart.blogfa.com

سلام خوبی؟
یعنی واقعا بعضی روزها بر وقف مراد ادم نیست ولی ادم چقدر حرسش میگیره دوست داره دونه دونه موهاشو بکنهکلافه:
حالا بالاخره چی شد نمره گرفتی یا نه؟

آره واقعا
نمیدونم نمره داده یانه هنوز ندیدم

زی زی بانو پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 14:17

روت شد یعنی
من بودم روم نمیشد اس بدم

آره،چرا روم نشه؟؟! مگه قتل کردم؟!

مسter سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 17:00 http://hidroliz.blogfa.com

جواب نداد؟!!

نه!
ولی ازدوحالت خارج نیس:یا حسابی بهم خندیده یا اشکش وا3اینهمه بدبختی ما دراومده!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.