اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

اعصاب مصاب

الان اعصابم خورده حوصله ی هیچی رو ندارم...وقتی با هیچکس حرف نمیزنم ، وقتی به حرف همه با تکون دادن سر و لب و لوچه جواب میدم...یعنی اعصاب ندارم...

حالا خوبیم اینه که اهل دادوهوارو دعوا و از این جور شلوغ بازیا نیستم...موقع عصبانیت فقط ساکت میشم همین...یه همچین آدم بی آزاری ام مــــــــــــــن...

+(حالا کیه که قدر بدونه!!!والا)

+قلبم هوا گرفته مث تلمبه ی خونمون!!

  قندم رفته اون بالا بالاها داره دست تکون میده... دِ لامصب  وردار بیا پایین بشین سرجات!!

  پسِ کلَم هم دردمیکنه ...به خاطر یه جوش !!

هیچی دیگه!! چیزی ازم نمونده...جــــــــــــز همین قیافه ی خوشگل دوست داشتنی...!

+هه شوخی کردم

+خدایـــــــــــــــــا شکـــــــــــــــــرت

+دوستم بعد از5 دیقه اس ام اس بازی  اس داد گفت: دیوونتم ....منم پر رو خیلی شیک ومجلسی گفتم:

                                      "میدونم عزیزم میدونم"

+ ای خدا یه دوست درست و حسابی هم که داریم راهش از ما دوره!!خیلی وقته ندیدمش...بازم ایول به فاطیِ خودم که هرچن وقت یه بار یه پیام میده...دلم براش تنگ شده...خدایا مواظبش باش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.