اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

اتاق خاطرات من

خاطرات این "منِ تنها"!

سلام...

سلام

حالتون چطوره؟

احوالتون چطوره؟

خوبین؟خوشین؟سلامتین؟

خوش اومدین....

قراره من اینجا خاطراتم رو بنویسم 

دوست داشتید بخونید

دوسم نداشتید نخونید

دوست داشتید نظر بدید

نداشتیدم ندید!

خلاصه که هیچ اجباری در کار نیست...

فعلاً

خدانگهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداری...!

بدشانسی

چندوقت پیش ما یه ازمایش انجام دادیم که طبق روال همیشگی بایدجلسه ی بعدگزارش کارش روبه استادتحویل میدادیم ولی چون رسم نمودار بود ویکم ما تجربه نداشتیم و استاد سختگیر بودوچندتا امتحانم پشت سرهم داشتیم وقت نشد که در زمان مقرر ماگزارش روبه استاد تحویل بدیم.

بخاطرهمین قرارشد من یه روزک استادقراره بیاددانشگاه ببرم ب استاد بدم،باهاشون تماس گرفتم گفتن بیا بده تحویل کتابفروشی دم در دانشگاه تا من برم ازشون بگیرم.خلاصه...

امروزمارفتیم دانشگاه پرسیدم فلان استاداومده:گفتن نه هنوزنیومده منتظرباش شایداومد،منم که دوست داشتم خودم گزارش روتحویل استادبدم تاخیالم راحت شه گفتم منتظرشم تااستادبیاد ولی هرچی صبرکردم نیومدن وگفتم طبق قرارمون میرم که ب کتابفروشی تحویل بدم ولی کتابفروشی هم خیلی شلوغ بود و حتی تا دم درش صف دانشجوهابرای گرفتن کارت ورودبه جلسه بود...اومدم زنگ بزنم ب استادببینم کی میان و من چیکارکنم متاسفانه گوشیم هنگ کرد وخاموش شد

تمام شماره ها هم توی گوشیم بود ونمیتونستم حتی حداقل باگوشی یه نفردیگه بااستادتماس بگیرم...

مدتی حوالی دانشگاه مشغول ور رفتن باگوشیم بودم که درست شه ولی نشد،حدودیکساعت بعدرفتم بازکتابفروشی که خلوت شده بود وگفتم که اینارو آوردم تاتحویل فلان استادبدید درکمال تعجب و ناباوری شنیدم:استاددقیقا پیش پای من رفتن کتابفروشی وپرسیدن که گزارش ما روبگیرن ولی مسئول کتابفروشی گفته چیزی نیاوردن واستادم رفته!

یعنی بدشانسی دراین حددددداااااااااااااااااااااااااااا

دلم میخواست خودم بندازم جلو ی تریلی 19(!)چرخ تا راحت شم!

یاسرموبکوبم ب دیوارکه منفجرشه!

ازبس ناراحت وعصبانی بودم ازخودم و شانس دَرِپیتم!!

اومدم خونه وبا یکی ازفامیلامون که ازگوشی و تعمیراتش سردرمیارن تماس گرفتم وگفتن که باید گوشیت رو ری استارت کنی و تمام برنامه های گوشیتم حذف میشه،ماهم ناچارباهزاربدبختی گوشی رو روشن کردیم و RESTART.....

همه چی حذف شد همه چی.....دوباره شماره ی استادروازیکی ازدوستام گرفتم وپیامی بدین شرح براشون ارسال کردم:

"سلام استاد

من امروز حدودساعت ده ونیم اومدم دانشگاه پرسیدم گفتن شماهنوزنیومدین،رفتم که گزارشارو تحویل کتابفروشی بدم دیدم خیلی شلوغه،دانشجوهاداشتن کارت ورودبه جلسه میگرفتن تادم درکتابفروشی هم دانشجو ایستاده بود!نشدکه برم داخل تواون شلوغی .گفتم باخودتون تماس بگیرم متاسفانه گوشیم هنگ کرد وهرکاری کردم روشن نشد!

یکساعت بعددوباره رفتم کتابفروشی گفتن مثل اینکه شمااومدین اونجاولی متاسفانه من که همون اطراف دانشگاه بودم متوجه نشدم خلاصه استاداین بدبختی ها بماند،اصن نمره هم هیچ!!فقط خواستم بگم خیلی شرمنده ی شما شدم...

حلالم کنید!"

والسلام

باز آمد بوی مشمئزکننده ی امتحانات!!!

هرچقدر ک جلسه ی قبل آزمایش رو اشتباه و مزخرف انجام دادیم این جلسه جزء محدود گروه هایی بودیم ک آزمایش رو درست انجام داده بودن!و باز هم جای بسی شکرباقیست،ک ایندفعه دچار خسران نشدیم!...

امتحانات میان ترممون شروع شده و من شبانه روز درحالی درس خوندنم، ک نتیجه ی خوبی بگیرم ولی ولی....این اولین امتحانمون ک درس مزخرف مبانی کامپیوتر و برنامه نویسی بود رو ب معنای واقعی کلمه...دسته جمعی،،گندزدیم!!!

لعنت ب زبان پاسکال و هر چی برنامه نویسیه! دوروز تموم نشستم خوندم،آخرشم این شد...چشش

خب بگذریم!

امتحان بعدی فیزیکه خدا کنه....سربلند بیرون بیایم


پ.ن_بعد از تلاش های پی در پی برای اندکی و تنها اندکی تقلب بنده فقط موفق شدم کتابمو از روی صندلی کناری ک وسایلم روش بود بردارم و هرگز تا آخره امتحان موفق ب بازکردن کتابم نشدم!!همش میترسیدم استاد متوجه شه،بعدن خر بیاروباقالی بار کن!! شانسم نداریم،الد می اومد مچ ما رو می‌گرفت دیگه ب بقیه ی متقلبین محترم کاری نداشت ک

[آپ کردم فقط ب خاطر گل روی برخی عزیزان!]

پس از بــــــــی حوصلگی هـــــا!

بالاخره بعد از چن روز بی حوصلگی اومدم آپ کنم!

توی این چن روز اتفاق زیاد افتاده مثلا:

خریدن گوشی

رفتن ب مراسم های مسجد محل

دعوت ب کلاس طرح صالحین مسجد

تغییر دکوراسیون پذیرایی و کمک ب مامان

و...

ولی چیز خاصی برای توضیح دادن درموردشون نیست!


دوستم چن دیقه پیش پیام داد: تو این چن روز درسم خوندی؟

من: ن بابا درس دیگه چیه؟!

دوستم:منم نخوندم

من:آره اصن حسش نیست

دوستم:دقیقا

من:اصن درس خوندن توی ایام محرم ب خصوص تاسوعا و عاشورا حرامه!

دوستم: بله آیت الله (-----)                 {این قسمت اسمم بود!}

من:ببین ازاین ب بعد من فتوا میدم شما پیروی کنید! باشد ک رستگار شوید

دوستم:چشم!

من:چشمت بی بلا خوشگل!(می بینی چ مرجع تقلید باحالی هستم من!)


هه ملت با فتواهای من از دست میرن!!!


پ.ن=من برای نوشتن رساله(توضیح المسائل)مشکلی ندارم فقط سختی کار میدونین چیه؟ اینکه شماره های صفحه بندی رساله رو بالای صفحه چاپ کنن یا پایین صفحه ؟! این خیلی مهمه...

حوصله

این روزا حال و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم

اصن حال و حوصله ی خودمم ندارم!

مامانم همش میگه بیا بریم مراسم،بریم روضه حیفه استفاده کن...


ولی من چطور بگم یعنی چی بگم...

این خعــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی بده که آدم حال و حوصله ی خودشم نداشته باشه...



پ.ن=زِ دستِ دل گِرِفتارُم شُو و روز.... نِه همدم دارُمو نِه قُومِ دلسوز

         بِرُم از رفیقِ دورُم بِپُرسم............اگر دوری خوشِن تا دورتر شُم


ی قسمت از ی شَروه!

نمودار

سر کلاس آزمایشگاه استاد نمودار تیتراسیون وا3اسیدها کشید گفت کی میتونه نمودار این مسئله رو برای بازها رسم کنه؟

بنده رفتم پای تابلو و نمودار رو به صورت تمیز و دقیقی بعد از کلی پاک کردن و کشیدن (و نگاه کردن به نمودار قبلی که استاد کشیده و معکوس کردنش(به همین راحتی!)) رسم کردم...

بعد استاد فرمود تموم شد؟ گفتم بله دیگه تقریبا(آخه لحن استاد ی جوریه آدم فکر میکنه اشتباه کرده!)

بعدش گفتن: یعنی اگه پیکاسو هم میخواست نقاشی بکشه اینهمه پاک نمیکرد و نمیکشید!!

و بعد اضافه کردن: البته فکر کنم خانم فلان میخواستن به طور دقیق رو نمودار به این نکته اشاره کنن که قدرت اسیدها و بازها دراین دو نمودار تقریبا برابری میکنه و........(البته فکرکنم همچین چیزی فرمودن!دقیق متوجه نشدم!)

حالا بنده با اینکه کاملا متوجه منظور استاد نشده بودم(یعنی کمی تاقسمتی متوجه شده بودم!!) ی فیگورِ متفکرانه گرفتم گفتم:بله استاد بالاخره باید دقیق رسم میشد.....(منم که حســـــــــــــــــــــــــــــــــــــاس!!)


پ.ن1=بنده علاقه و ارادت خاصی نسبت به این استاد عزیزمون دارم.

پ.ن2=این استاد گرامی خانوم هستن...


صدای سکوت

داداش کوچیکم اومده میگه تا حالا دقت کردی وقتی همه جا ساکته ی صدایی همیشه هس این شکلی: دی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی....

این صدای چیه؟!

منم تریپ خفن گرفتم جدی گفتم: صدای اصطکاک بین ارواح همیشه خسته ی انسان ها!!

هه داداشم همچین هنگ کرد که اسم خودشم یادش رفت...گفت: هَـــــــــــــــــ؟! یعنی چی؟

بنده که حوصله ی کنفرانس دادن در مورد این موضوع طاقت فرسا رو نداشتم گفتم: هیچی جانم این صدا صدای زندگیه! تا وقتی آدم زندست این صدارو می شنوه...این صدا صدای سکوته هروقت همه جا ساکت میشه تو این صدا رو می شنوی...

قشــــــــــــنگ متقاعد شد بچه...رفت پیِ درس و مَقشِش!


قسمت2=!!

همین داداش کوچیکه ی بنده گیر داده ب عکس بچگیای منو خواهر بزرگم و داشــــــــــــ بزرگم میگه:تو چرا اینجا چشمات اندازه ی چغندر اینقد بزرگه؟! ولی بقیه اینطوری نیستن،بعد که خوب زوووم کرد رو عکس میگه ولی همتون(!)تغییر کردین جز داشــــــ بزرگم که هنوز شبیه اون موقع هاست...!گفتم:آره داداش منم دیگه صورتم کِش اومده بزرگ شدم دیگه چشمام به این بزرگیا به نظر نمی رسه...ولی یادش بخیر خواهرم بچه بودیم هروخ دعوامون میشد دقیقا چشمای منو مسخره میکرد میگفت خیلی بزرگه...ولی الان دیگه اینطور به نظر نمیرسه...

پ.ن=جنوبیا اکثرا نسبت به بقیه ی شهرا چشماشون درشت تره...ولی خوده نور آفتاب و مطالعه و...سبب کوچیک شدن چشم میشه،که بنده از همه ی این موارد فیض بردم!!

(البته چشم انسان از بدو تولد سایزش تغییر نمیکنه برعکس گوش،دماغ و دهن! همینم خودش دلیلِ اینه که تو بچگی چون صورت کوچیکه بزرگی چشم تو چشم میاد!!!)


قسمت3=!!

من نمیدونم چه هیزم تری به بعضیا(!) فروختم که امروز وقتی سرِ کلاس گفتم استاد قسمت پایین تابلو چیزی ننویسید ما نمی بینیم(چون تقریبا آخرِ کلاس نشسته بودیم و ی عالمه کله جلومون بود!!) ی نفر از قسمت آقایون فرمودند(!) شما همون اولشم چیزی نمی دیدین! خو برادر من اصن چه ربطی ب شما داشت! بعضیا فکر میکنن اگه چیزی نگن بقیه فکر میکنن لالن!

بنده اصن نمیدونم ایشون کی بود و اصن چرا همچین حرفی زد...ب هر حال من از صمیم قلب دعا میکنم خدا شفاش بده!




پ.ن= اللهم اشف کُلِّ مَریضــــــــــــ...


تسلیت

بنده به نوبه ی خودم فرا رسیدن ماه حزن و اندوه اهل بیت(ع) رو تسلیت عرض میکنم....

اعمالتون سرشار از شور و شعور حسینی...


یا علی

افسرده

اینطوری که پیداس توی جمع چند نفره ی من با رفقا فقط من آهنگای غمگین گوش میدم!

بقیه همه شاد می پسندن!!

بعد تازه به منم میگن اینا چیه گوش میدی ؟! افسرده میشی...!

البته بنده توی جمع رفقا اینقد شوخی میکنم که کلا کسی شک نمیکنه!

نه اصن من از شما می پرسم

بنده درسته که دائم الهندزفری( مثل دائم الوضو(!)) هستم ولی خب تریپ افسرده نمیگیرم!

فوقش وقتی خونه هستم

توی اتاق خودم

چراغارو خاموش میکنم

میرم میشینم رو تخت

به دیوار تکیه میدم

هندزفری هم تو گوشمه و آهنگای همیشگی رو گوش میدم

شایدم شایداااا گاهی حالا ی چندتا قطره اشکم ریختیم

شما بگین به من میگن افســـــــــــــــــــــــرده!!

ن باوا...من که فکر نمیکنم

البته طبق شواهد علمی مشخص شده کسی که مث بنده زندگی میکنه دوران جوانی رو رد نمیکنه! یعنی کلا به میانسالی نمی رسه! بلکه در عنفوان جوانی دار فانی را بدرود میگوید!

مثلا خودم طبق آخرین تحقیقاتی که برای بدست آوردن میانگین روزهای باقیمانده ی عمرم انجام دادم نمیدونم چرا همش به ی عدد منفی می رسم!! هه...فکر کنم یعنی تا حالا با این روند زندگی من باید مرده باشم!و الان اشتباهی زنده موندم!




پ.ن1=نمدونم چطو شده ی چندوقتیه حال ندارم صاف وایسم!یهنی حتما باید به دیوار تکیه بدم...به نظر شما میشه آدم توسن19سالگی پیر بشه...داریم مَردم داریــــــــــــــــــــــــم؟؟؟


پ.ن2=موقع بارون رفتم توی بالکن خونمون زیر بارون...ب قول محسن یگانه :ی جوری گریه میکردم که بارون بینشون گم بود!

اصن یَکـــــــــــ حالی داد...

بارون

این روزا هوای شهرمون بارونیه از اون بارونای انگشت شمار که هرسال توشهرمون میاد...

بعضیا میگن این هوای بارونی هوای "دونفره" ست!! یعنی دونفری بری پیاده روی تو این هوا خیلی لذت بخشه

خو حالا تکلیف ما چیه؟ ماکه ی نفریم باید چیکارکنیم؟!ای بابا دیگه آسمونم تبعیض قائل میشه!

بالاخره از این هوا لذت ببریم؟

لذت نبریم؟

منتظر شیم هوای خودمون بیاد؟

منتظر شیم "بعضیا"...! "حوای" خودشون رو پیدا کنن!؟

منتظر شیم ی "آدم" پیدا شه؟!


لامصب خیلی مسئله ی استراتژیکیه...!

اگه ب من باشه که میگم: به درکـــــــــــــــــــــــــــــ من ی نفره هم نهایتِ لذت رو از این هوای پاییزی قشنگ می برم!

والا...

بیخود مسئله رو احساساتی میکنن، رمانتیک بازی دربیارن! هه...

بعد دانشگاه با یکی از دخترا قسمت اعظمِ راه رو پیاده اومدیم...خوش گذشت(البته من همیشه پیاده میام ولی دوستم امروز اولین بارش بود...)




پ.ن=مهم نیست که من هنوز به صیغه ی"اول شخص جمع" دست پیدا نکرده ام مهم اینست که کسی که با من به ضمیر اول شخص جمع دست پیدا میکند، اول ترین شخصِ تمامِ "جمع ها" میشود!

بعلــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...ما اینیم دیگه